اشعار مرتبط با كاروان اسرا در کوفه
مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود
هشتاد و چار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود
بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود
پایین پای محمل مانند منبرش
موسی نشسته بود، مسیحا نشسته بود
می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود
با یاد خانه ی پدری اش در آن گذر
اطراف کوفه را به تماشا نشسته بود
یک ماه می گذشت برای ظهورشان
مسلم کنار جاده ی آنها نشسته بود
در چشمهای رو به خدایش درآن غروب
تصویر یک هلال چه زیبا نشسته بود
دستش نمی رسید اگر شانه ای کند
در چند متریِ سر آقا نشسته بود
علی اکبر لطیفیان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعار کاروان در کوفه
برچسبها: اشعار مرتبط با كاروان اسرا در کوفه
[ 19 / 8 / 1393
] [ ] [ مهدی وحیدی ][ ]